جمعه 27 / 2 / 1391برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : mgh

 عکس واقعی از سخن شیطان خطاب به افراد

 

 

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.

 



جمعه 27 / 2 / 1391برچسب:, :: 20:17 ::  نويسنده : mgh

 

امشب کسی به  سیب دلم  ناخنک زده  است!
بر زخمهای کهنه قلبم نمک زده است!

این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتک زده است

قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلک زده است!

امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد
بر سفره ای که نان دعایش کپک زده است!

هرشب من -آن غریبه که باور نمی کند
نامرد روزگار، به او هم کلک زده است-

دارد به باد می سپرد این پیام را:
سیب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!

مژگان عباسلو

 



جمعه 27 / 2 / 1391برچسب:, :: 15:15 ::  نويسنده : mgh


چیزایی که من یاد گرفتم ...

 آموخته ام که سکوت تنها درسیه که ما نمی تونیم یاد

 بگیریم . آموخته ام که به خودم احترام بذارم .

 آموخته ام که این ترس از مشکلات

 است که انسان را می کشد نه خود آن .

آموخته ام که حفظ کردن دشوار تر از پیدا کردنه .

 آموخته ام که آزاد باشم . آموخته ام که نگذارم عصبانیت بر من چیره شود .

آموخته ام که نمی توان یک باره همه چیز را تغییر داد .

آموخته ام که خونسرد باقی بمانم .

آموخته ام که یک طرفه به قاضی نروم .

آموخته ام که آرامش یه نعمت خیلی بزرگه اگر قدر اون را بدونیم .

آموخته ام که بهترین کلاس درس دنیا زیر پای پیر ترین فرد دنیا است .

 آموخته ام که پول شخصیت نمیاره .

 آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک نیستم دعا کنم

آموخته ام که مهربان بودن خیلی مهمتر از درست بودنه .

آموخته ام که گاهی تمام چیز هایی که یک شخص می خواهد فقط

در دستی است برای گرفتن دست او و قلبی واسه فهمیدنش .

آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز

 باعث شد که من به این بیندیشم که می تونم همه چیز را دریک روز به دست بیارم."

 



4wulwtgq7qpf5i2k9xfu.jpg

  بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــــــدر از هم دوریــــــــــــم" ..


هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،

نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی! 


zpfdsiwewoprgvm6cwvs.jpg


میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟



شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 21:21 ::  نويسنده : mgh
ﺑﻪ ﻫـﻤـﺎﻥ ﺳـﺎﺩﮔـﯽ   ﮐـﻪ ﮐـﻼ‌ﻍ ِ ﺳـﺎﻟـﺨـﻮﺭﺩﻩ  ﺑـﺎ ﻧـﺨـﺴﺘـﯿﻦ ﺳـﻮﺕ ِ ﻗـﻄـﺎﺭ  ﺳﻘـﻒ ﻭﺍﮔـﻦ ﻣـﺘـﺮﻭﮎ ﺭﺍ  ﺗـﺮﮎ ﻣﯽ ﮔـﻮﯾــﺪ  ﺩﻝ ،  ﺩﯾـﮕــــﺮ  ﺩﺭ ﺟـﺎﯼ ﺧـﻮﺩ ﻧﯿـﺴـﺖ  ﺑـﻪ ﻫﻤـﯿـﻦ ﺳــﺎﺩﮔـﯽ ! 

شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : mgh
ﺧﯿﺎﻝ ﺩﻟﮑﺶ  ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺍﺑﺮ  ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ.  ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺧﻮﯾﺶ  ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ.  ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺧﻮﯾﺶ  ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﻏﻦ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﺎﻍ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﺩ .  ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ  ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﺑﯽ ﻧﻔﺲ ﺍﺳﺖ  ﻭ ﺑﺎﻍ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ .  ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺧﻮﯾﺶ  ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ . 

شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : mgh
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺳﯿﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ  ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ  ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ   ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ  ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﺍﻣﺎ  ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ  ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺷﮑﻞ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﺗـﻔـﺎﻕ ﻫـﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧـﻤﯽ ﺍﻓـﺘـﺪ …  ﺑـﺮﺍﯼ ﺩﺳﺘـﯽ ﮐـﻪ ﻧـﮕـﺮﻓـﺘﻢ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﺷﮑـﯽ ﮐـﻪ ﭘـﺎﮎ ﻧـﮑـﺮﺩﻡ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺑـﻮﺳـﻪ  ﺍﯼ ﮐـﻪ ﻧـﺒــﻮﺩ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳـﺘـﺖ ﺩﺍﺭﻣـﯽ ﮐـﻪ ﻣـﺮﺩﻩ ﺑـﻪ ﺩﻧـﯿـﺎ ﺁﻣــﺪ  ﺑــﺮﺍﯼ ﻣـﻦ ﮐـﻪ ﻭﺟـﻮﺩﻡ ﻧـﺒـﻮﺩﻥ ﺍﺳـﺖ  ﻣــﺮﺍ ﺑـﺒـﺨـﺶ …  نظر یادتون نره دوستان گلم

شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : mgh
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ  ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ  ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ  ﺑﺎﺯﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﻣﻮ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ  ﺗﻤﻮﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻨﯽ ﺑﻤﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ  ﺍﮔﺮ ﺷﺪﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﻧﺰﺍﺭ ﺑﯿﺘﺎﺏ ﺑﻤﻮﻧﻢ  ﻻ‌ ﻻ‌ﯾﯽ ﺷﺒﺎﻡ ﺗﻮﯾﯽ ﻧﺰﺍﺭ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻤﻮﻧﻢ  ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺮﺍﺕ ﺷﻌﺮ ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﻤﻮﻧﯽ  ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺫﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻤﻮﻧﯽ  ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻤﻪ ﻭﻟﯽ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ  ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻭﻟﺶ ﮐﻨﯿﻢ ﻋﺸﻘﻤﻮ ﺍﺯ ﭼﺸﺎﻡ ﺑﺨﻮﻥ  

شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 13:18 ::  نويسنده : mgh
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺳﯿﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ  ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ  ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ   ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ  ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﺍﻣﺎ  ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ  ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺷﮑﻞ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﺗـﻔـﺎﻕ ﻫـﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧـﻤﯽ ﺍﻓـﺘـﺪ …  ﺑـﺮﺍﯼ ﺩﺳﺘـﯽ ﮐـﻪ ﻧـﮕـﺮﻓـﺘﻢ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﺷﮑـﯽ ﮐـﻪ ﭘـﺎﮎ ﻧـﮑـﺮﺩﻡ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺑـﻮﺳـﻪ  ﺍﯼ ﮐـﻪ ﻧـﺒــﻮﺩ  ﺑـﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳـﺘـﺖ ﺩﺍﺭﻣـﯽ ﮐـﻪ ﻣـﺮﺩﻩ ﺑـﻪ ﺩﻧـﯿـﺎ ﺁﻣــﺪ  ﺑــﺮﺍﯼ ﻣـﻦ ﮐـﻪ ﻭﺟـﻮﺩﻡ ﻧـﺒـﻮﺩﻥ ﺍﺳـﺖ  ﻣــﺮﺍ ﺑـﺒـﺨـﺶ … 

شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 9:4 ::  نويسنده : mgh
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺁﯾﺪ ﮔﻮﯾﺪ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﻝ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ  ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺴﮑﯿﻨﻢ  ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﻝ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ 

شنبه 26 / 2 / 1391برچسب:, :: 1:30 ::  نويسنده : mgh
ﺣﺮﻑ ﮐﻤﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﻭﻣﺪﺍﺭ ﻋﺸﻖ   ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ –  ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﻢ ﯾﺎﺭ ﺭﺍ!  ﺍﯼ ﺭﻭﺡ  ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ !  ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﭘﺎ ﮐﻨﯿﺪ  ﻗﺪﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻫﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ  ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ! 

شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 23:53 ::  نويسنده : mgh
*ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ *ﺩﻝ ﺧﻮﺷﻢ ﺑﺎ ﻏﺰﻟﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﺭﺳﺎﻧﺪﯼ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﻗﺎﻧﻌﻢ،ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﻭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﺰﺍﺩﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ! ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﺴﺘﺮﻩ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﺯﻣﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﮔﻬﮕﺎﻩ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﯼ ﺷﻌﺮ ﺑﭽﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺰﻟﯽ ﺷﻮﺭ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻮﻕ ﻣﺮﺍ، ﺧﻮﺏ ﺗﺮﯾﻨﻢ! ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ ...

چهار شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 21:54 ::  نويسنده : mgh
  ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺗﻮ .. ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻏﻢ .. ﻗﺴﻢ .. ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻇﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻗﺴﻢ .. ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﯽ .. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ .. ﺳﺘﻤﮕﺮ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﻗﺴﻢ ..   ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺁﺗﯿﺶ ﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺑﺎﺭﻭﻥ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ..  ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ .. ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﺯﺩﯼ .. ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻣﺮﺣﻤﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ..  ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ..   ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﻫﺸﻢ ﻫﺎﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻥ .. ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻥ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ .. ﺟﻮﻭﻥ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻥ .. ﺯﻫﺮ ﺟﺪﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺨﻮﺭﻡ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ..  ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ..   ﺍﯾﻦ ﻓﺼﻞ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﻮ .. ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ .. ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ..  ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ..   ﻋﺸﻖ ﻋﺒﺎﺩﺕ .. ﻋﺸﻖ ﻫﺴﺖ ﭘﺮﺳﺘﺶ .. ﻋﺸﻖ ﺍﺳﻢ ﺩﻭﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ..   ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﺯﺩﯼ .. ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻣﺮﺣﻤﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ .. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ..  ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ..

چهار شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 16:43 ::  نويسنده : mgh

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ، خیابان ساکت بود
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد ، صدای گام هایی آمد و .. رفت
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : – بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام …
فاطمه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر فاطمه آمد توی ذهنش ، فاطمه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟ سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید فاطمه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،

http://s2.picofile.com/file/7266454622/IMAGE634465326654062500.jpg

- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس …
چشمهاشو باز کرد ، صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس … آی مردم …
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال …
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ….
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده …
- برین کنار .. دس بهش نزنین …
- گداس؟
- چه خونی ازش میره …
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و … بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود … تاریک .
………
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید فاطمه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شاید فاطمه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست .

نظر یادتون نره



چهار شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : mgh

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی



چهار شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : mgh

 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت . ارنستو چه گوارا



چهار شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 14:10 ::  نويسنده : mgh

باران را در آغوش می گیرم

و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم

تو با آغوشی باز...

با آغوشی پر از نفس های پاییزی

به استقبالم می آیی...

و مرا تنگ در آغوشت می گیری

و یک نفس عمیق تو کافیست

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت... 



چهار شنبه 25 / 2 / 1391برچسب:, :: 14:4 ::  نويسنده : mgh

 

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

    گر چه در عشق شکستیم صدایی نکنیم

             یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

 

                  طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 

این اولین پست وبلاگمه امیدوارم خوشتون بیاد



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد

کاغذ رنگی
خــــــــــــــــــوشــــــــــــــــــــــــ آمـــــــــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــد
درباره وبلاگ

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است
خداروشکر
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کاغذ رنگی و آدرس mgh1997.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان