دو شنبه 20 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:10 ::  نويسنده : mgh
زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی که ز تلخی رگِ جان می گسلد

روزی از راه رسید
...
که پدر لحظه ی بدرودش بود
ناله در سینه ی تنگ
اشک در چشم غم آلودش بود
جز غم ورنج توانکاه نداشت
سینه اش سنگین بود
قوت آه نداشت.
با نگاهی می گفت:
پس از آن خستگی و پیری وبیماریها
دفتر عمر پدر را بستند
ای پسر جان بدرود

ای پسر جان بدرود.
لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه
اثری هیچ نبود.
پدرم چشم ِغم آلوده ی حیرانش را
بست و دیگر نگشود....................

"هیچ چیز و هیچ کس،در هیچ جا،خالی ِ جایت را برایم کمی کم نکرد"

 



نظرات شما عزیزان:

sahar
ساعت12:24---20 خرداد 1391
سلام حالت چطوره؟بجاآوردی؟منم سحر...از دوستی اومدم...
محمد ممن خیلی درس دارم
هرچی میخونم تمومنمیشه...بعدن میام بهت سر میزنم..ئلم خیلی برات تنگ شده بود خیلییییییییییی...
من فعلا میرم انشالله تا بعد...مراقب خودش باش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







کاغذ رنگی
خــــــــــــــــــوشــــــــــــــــــــــــ آمـــــــــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــد
درباره وبلاگ

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است
خداروشکر
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کاغذ رنگی و آدرس mgh1997.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان